در آغوش خرداد

مروز روز خوبی بود , شبیه یه سفر کوتاه به کودکی. روی زمین سبز بین مزارع برنج راه رفتم و باد و بغل کردم و علف ها رو نفس کشیدم .سنجاقک های رنگی رو دید زدم. توت خوردم. نگاهای مظلوم چیتا غمگین ام کرد و گل های پارچه ای خاک گرفته تو قاب آلمینیومی سر قبر... امروز سعی کردم از بودن کنار آدمها لذت ببرم.چیزی که بهش عادت ندارم.آخه این روزها یه کشفی کردم. که اگه آدم های اطرافت برات مهم تر باشن تو خوشبخت تری. چیتا: اسم ماده سگی که خیلی حیوونکی بود
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد